70 فضیلت منحصر بفرد امیرالمومنین (ع) از زبان ایشان

جام دینی: مَکحول از امیر المومنین سلام الله علیه نقل مى‏ کند که ایشان فرمود: حافظان از یاران حضرت محمّد (ص) مى‏ دانند که در میان آنان کسى نیست که مَنقبى داشته باشد مگر آن که من با او شریک بوده و بر او برترى دارم ولى من هفتاد منقبت دارم که کسى در آنها با من شریک نیست. عرض کردم: اى امیر المؤمنین! مرا از آنها آگاه کن! فرمود:

 


1. من یک چشم به هم زدن به خدا شرک نَورزیده‏ام ( نه شرک آشکار و نه شرک پنهان ) و هرگز بَت لات و عزّى را نپرستیده‏ام.

 


2. من هرگز شراب ننوشیدم.

 

3. پیامبر خدا(ص) در دوران کودکى مرا از پدرم درخواست نمود و از همان زمان مرا هم خوراک و همدم و هم صحبت خود نمود.

 


4. من نخستین فرد در میان مردم بودم که ایمان آوردم.

 


5. پیامبر خدا (ص) فرمود: اى على! تو نسبت به من به منزله هارون از موسى هستى جز آن که پس از من پیامبرى نیست.

 


6. من آخرین فرد از مردم بودم که از پیامبر خدا (ص) جدا شده و حضرتش را در آغوش نهادم.

 


7. آنگاه که پیامبر خدا (ص) به غار رفت مرا در جاى خود خوابانید و با لحاف خود پوشانید، هنگامى که مشرکان آمدند، گمان کردند که من محمّد هستم، مرا از خواب بیدار کرده و گفتند: رفیقت چه شد؟ گفتم: دنبال کارش رفته. گفتند: اگر فرار کرده بود این هم با خود می برد.

 


8. پیامبر خدا (ص) هزار در دانش به من آموخت که در هر یک، هزار در دیگر گشوده مى‏شود و هیچ از اینها را به کسى نیاموخت.

 


9. پیامبر خدا (ص) به من فرمود: «اى على! آنگاه که خداوند پیشینیان و پسینیان را محشور کند، براى من منبرى برتر از منبرهاى پیامبران و براى تو منبرى برتر از منبرهاى اوصیا مى‏گذارند و تو بر فراز آن مى‏روى».

 


10. من از پیامبر خدا مى‏ شنیدم که مى‏ فرمود: «در روز رستاخیز چیزى به من داده نمى‏ شود جز آن که همانند آن را براى تو درخواست مى‏ کنم.»

 


11. پیامبر خدا (ص) ‏فرمود: اى على! تو برادر من هستى و من برادر توأم و دست تو میان دست من خواهد بود تا وارد بهشت شویم.

 


12. پیامبر خدا (ص) فرمود: اى على! مَثَل تو در میان امّت من همانند مثل کشتى نوح است که هر کس بر آن سوار شد نجات یافت و هر کس از آن باز ماند غرق شد.

 


13. پیامبر خدا (ص) عمامه خویش را با دست خود بر سر من نهاد و دعاهاى پیروزى بر دشمنان خدا را در مورد من خواند، پس من با اذن خداى متعال آنها را شکست دادم. ( شاید منظور پیروزی در

 

جنگ خندق بوده است )

 


14. پیامبر خدا (ص) به من دستور داد که دست خود را به پستان گوسفندى که خشک شده بود بکشم، عرض کردم: اى پیامبر خدا! شما دست بکشید. فرمود: «اى على! کار تو کار من است.» من دست خود را بر آن کشیدم، پس شیرش جوشید. جرعه‏اى از آن به پیامبر خدا(ص) دادم. آنگاه پیرزنى آمد که از تشنگى شکوه مى‏کرد، او را از شیر سیراب نمودم، پیامبر خدا (ص) فرمود: «من از خداى متعال خواستم که دست تو را مبارک قرار دهد، و خدا نیز چنین کرد.»

 


15. پیامبر خدا (ص) به من وصیت کرد و فرمود: «اى على! جز تو کسى نباید مرا غسل بدهد و جز تو نباید کسى همه اندام مرا ببیند. چرا که اگر کسى ـ جز تو ـ تمام اندام مرا ببیند، دیدگانش از کاسه سر بیرون مى‏آیند.» عرض کردم: اى پیامبر خدا(ص) من چگونه بدن شما را بگردانم! فرمود: «تو به زودى یارى خواهى شد.» سوگند به خدا هر عضوى از اعضاى پیامبر را خواستم بگردانم، آن عضو براى من گردانده شد.

 


16. هنگامى که خواستم بدن مبارک پیامبر خدا(ص) را برهنه کنم ندایى رسید که: «اى جانشین محمّد! او را برهنه مکن و در همان حال که پیراهن بر تن دارد غسلش بده.» سوگند به خدایى که او را به پیامبرى گرامى داشته و به رسالت مخصوص نموده! من همه اندام او را ندیدم و این ویژگى است که خداوند مرا از بین اصحاب آن حضرت مخصوص گردانیده است.

 


17. خداوند فاطمه (س) را به همسرى من درآورد، البته پیش از این ابو بکر و عمر از او خواستگارى کرده بودند ولى خداوند از بالاى آسمانهاى هفتگانه‏اش او را به همسرى من درآورد، پیامبر خدا (ص) فرمود: «اى على! گوارایت باد که خداى متعال فاطمه، بانوى زنان بهشتیان را که پاره تن من است به همسرى تو درآورد.» عرض کردم: اى پیامبر خدا! آیا من از تو نیستم؟ فرمود: «آرى، اى على! تو از من و من از تو بسان دست راست من از دست چپم هستى، من در دنیا و آخرت از تو بى‏نیاز نیستم.»

 


18. پیامبر خدا (ص) به من فرمود: اى على! تو در جهان آخرت پرچم حَمد را بدست خواهى گرفت، و تو در روز رستاخیز از همه آفریدگان به من نزدیکتر مى‏نشینى، در آن روز فرشى براى‏ من و فرشى براى تو گسترده مى‏شود، من در گروه پیامبران و تو در گروه جانشینان خواهى بود، بر سر تو تاج نور و افسر کرامت نهاده مى‏شود و هفتاد هزار فرشته پیرامون تواند تا خداوند متعال از حساب آفریدگان فارغ شود.

 


19. پیامبر خدا (ص) به من فرمود: «تو به زودى با پیمان‏شکنان، بى‏دادگران و از دین خارج‏شدگان نبرد خواهى کرد. پس هر کس از آنان با تو نبرد کند تو در عوض یک تن از آنان، صد هزار نفر از شیعیان خود را شفاعت خواهى کرد. عرض کردم: اى پیامبر خدا! پیمان‏شکنان کیانند؟ فرمود: طلحه و زبیر، آن دو به زودى در حجاز با تو بیعت کرده و در عراق آن را خواهند شکست، اگر چنین کردند با آنان پیکار کن، چرا که جنگ با آن دو سبب پاکیزگى اهل زمین است.» عرض کردم: دادگران کیانند؟ فرمودند: «معاویه و افراد او. عرض کردم: خارج‏شوندگان از دین کیانند؟ فرمود: یاران ذَو الثَّدیَه که همانند بیرون آمدن تیر از کمان از دین بیرون مى‏روند. با آنان نیز بجنگ که با کشتار آنان گشایشى براى زمینیان و کیفرى زودرس بر آنان و ذخیره‏اى براى تو در پیشگاه خداوند متعال در روز رستاخیز خواهد شد.

20. پیامبر خدا(ص) فرمود: اى على! مثل تو در میان امّت من همچون مثل دروازه حِطّه بنى اسرائیل است، پس هر کس وارد ولایت تو شود در واقع وارد دروازه حطه شده آنسان که خداوند فرمان داده است.


21. پیغمبر خدا (ص) فرمود: «من شهر دانش و على دروازه آن است و به شهر جز از دروازه‏اش وارد نمى‏شوند.» آنگاه فرمود: «اى على! به راستى که به زودى تو ذمّه مرا مراعات خواهى کرد و به روش من جنگ خواهى نمود و امت من با تو مخالفت خواهند نمود.»

 


22. پیامبر خدا (ص) به من ‏فرمود: به راستى که خداى متعال دو فرزندم حسن و حسین (ع) از نورى که به تو و فاطمه(س) عنایت کرد، آفرید و آنها همانند دو گوشواره‏اى هستند که در گوش لرزانند، و نور آنها هفتاد هزار مرتبه به نور شهیدان فزونى دارد، اى على! خداوند متعال به من وعده داده که آنها را آن‏گونه گرامى بدار که جز پیامبران و فرستادگان کسى را آن گونه گرامى نداشته است.
23. پیامبر خدا(ص) در دوران زندگى‏اش در حضور همه اصحابش و عموى من عباس انگشتر، زره و کمربندش را به من عطا فرمود و شمشیرش را بر کمر من بست. پس خداوند متعال از میان آنها تنها مرا ویژه این شرافت کرد.

 


24. خداوند متعال به پیامبرش آیه نازل کرد که: « یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ » اى کسانى که ایمان آورده‏اید! آنگاه که خواستید با پیامبر نجوا و درگوشى صحبت کنید بایستى پیش از سخن درگوشى صدقه بدهید. من دینارى داشتم که آن را به ده درهم فروختم، و هر وقت خواستم با پیامبر خدا (ص) محرمانه حرف بزنم‏ پیش از آن یک درهم صدقه مى‏دادم، سوگند به خدا! این کار را ـ قبل از من و بعد از من ـ حتى یک نفر از اصحاب انجام نداد. آنجا بود که خداوند این آیه را فرو فرستاد: « أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ » آیا ترسیدید که پیش از نجواى خود صدقه‏اى بدهید؟ اینک که انجام ندادید خداوند توبه شما را پذیرفت ...» آیا توبه جز از گناهى است که سرزده است؟ ( سوره مجادله، آیات 14- 13 )
25. پیامبر خدا(ص) به من ‏فرمود: «بهشت بر پیامبران حرام است تا من وارد آن شوم و و بر اوصیا حرام است تا این که تو وارد آن شوى، اى على! به راستى که خداوند متعال به من در مورد تو مژده‏اى داده که پیش از من به هیچ پیامبرى چنین مژده‏اى نداده است، به من مژده داده که تو سرور اوصیا هستى و این دو فرزندت حسن و حسین(ع) در روز رستاخیز سرور جوانان بهشتیان هستند.

 


26. جعفر، برادر من در بهشت با فرشتگان با دو بالى که از درّ، یاقوت و زبرجد تزیین شده، پرواز مى‏کند.

 


27. عموى من حمزه در بهشت سرور شهیدان است.

 


28. پیامبر خدا (ص) فرمود: «به راستى که خداوند متعال به من در باره تو وعده‏اى داده که هرگز خلف در وعده نمى‏کند، که مرا پیامبر و تو را وصى قرار داد. به زودى تو از امّت من پس از من همان خواهى دید که موسى از فرعون دید، بنا براین، شکیبا باش! و به حساب خدا منظور کن تا این که به دیدار من آیى. سپس من کسى را که تو را دوست دارد، دوست مى‏دارم و آن را که با تو دشمنى کند دشمن دارم.»

 


29. پیامبر خدا(ص) فرمود: «اى على! تو صاحب حوض هستى، جز تو کسى مالک آن نیست و به زودى گروهى نزد تو خواهند آمد که از تو آب مى‏خواهند. پس تو، به آنان مى‏گویى: نه، نه، و نه حتّی یک ذرّه، پس آنان با چهره سیاه بازمى‏گردند، و به زودى شیعیان من و تو بر تو وارد خواهند شد، پس تو به آنان مى‏گویى: به صورت کامل سیراب شوید، پس آنان با چهره‏هاى سفید سیراب مى‏گردند.

 


30. پیامبر خدا 9‏فرمود: «امّت من در روز رستاخیز با پنج پرچم محشور مى‏شوند: نخستین پرچمى که نزد من آیند، پرچم فرعون این امّت است که همان معاویه است. دومین پرچم با سامرى این امّت است که همان عمرو بن عاص است. سومین پرچم با جاثلیق این امّت است که همان ابو موسى اشعرى است. چهارمین پرچم؛ اَبا الأعوَر سَلمى است و پنجمین پرچم به همراه تو است ـ اى على! ـ که همه مؤمنان در زیر آن هستند و تو پیشواى آنان هستى. آنگاه خداوند متعال بر آن چهار گروه مى‏فرماید:« ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ » به پشت سرتان برگردید و نورى درخواست کنید! پس دیوارى میان آنان کشیده مى‏شود که دروازه ‏اى دارد که در بطن آن رحمت است و آنان شیعیان من و کسانى هستند که مرا دوست داشته و به همراه من با گروه ستمگر و آنان که از صراط سرنگون شدند جنگیدند، و دروازه رحمت است و آنان شیعیان منند، پس آنان ندا در دهند: « أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ قالُوا بَلى‏ وَ لکِنَّکُمْ فَتَنْتُمْ أَنْفُسَکُمْ وَ تَرَبَّصْتُمْ وَ ارْتَبْتُمْ وَ غَرَّتْکُمُ الْأَمانِیُّ حَتَّى جاءَ أَمْرُ اللَّهِ وَ غَرَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ فَالْیَوْمَ لا یُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیَةٌ وَ لا مِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النَّارُ هِیَ مَوْلاکُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ » مگر ما با شما نبودیم؟ گویند: آرى، ولى شما خود را فریب داده و به انتظار نشسته و به تردید افتادید و آرزوها شما را فریب داد تا این که فرمان خداوند فرا رسید و شیطان فریبکار شما را نسبت به خدا فریب داد. . پس امروز نه از شما فدیه‏اى گرفته مى‏شود و نه از کسانى که کفر ورزیدند، جایگاه شما آتش است، همان مولاى شما و بد فرجامى است. آنگاه امّت و شیعیان من وارد مى‏شوند و از حوض محمّد(ص) سیراب مى‏گردند. در آن هنگام در دست من عصایى از چوب عوسَج است که با آن دشمنان خود را ـ همانند راندن شتر ناشناس ـ مى‏رانم.

 


31. پیامبر خدا(ص) ‏فرمود: «اگر چنین نبود که غالیان از امت من در مورد تو گفتارى را گویند که مسیحیان در مورد عیسى بن مریم گفتند، در مورد تو سخنى را مى‏گفتم که از هیچ جمعیتى از مردم گذر نکنى مگر این که خاک زیر پایت را به عنوان تبرک گرفته و از آن شفا طلبند».

 


32. پیامبر خدا(ص) ‏فرمود: «خداوند متعال مرا با رعب ( و وحشتى که در دل دشمنان مى‏ افکند ) یارى کرد، از او خواستم که تو را نیز به مانند آن یارى کند.»

 


33. پیامبر خدا(ص) دهان بر گوش من نهاد و آنچه را که رخ داده و تا روز رستاخیز رخ خواهد داد، به من آموخت. خداوند این مهم را بر زبان پیامبرش بر من جارى فرمود.
34. مسیحیان مدّعى شدند که مباهله‏اى انجام دهند، خداوند در این باره آیه‏اى فرو فرستاد که: « فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ‏ » پس هر کس پس از آمدن دانش بر تو، با تو ستیزه و محاجّه کند، پس بگو: بیایید فرزندان ما و فرزندان شما، زنان ما و زنان شما، و جانهاى ما و جانهاى شما را فراخوانیم. آنگاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.» پس در اینجا جان من، همان جان پیامبر خدا(ص) معرفى گردید و مقصود از زنان، فاطمه زهرا(س) و منظور از فرزندان ما، حسن و حسین (ع) بودند. اینجا بود که آن گروه پشیمان شده و از پیامبر خدا مى‏خواستند که از آنان صرف نظر کند. پیامبر نیز صرف نظر کرد. سوگند به خدایى که تورات را بر موسى و قرآن را بر محمّد(ص) فرود آورد، اگر آنان با ما مباهله مى‏کردند قطعا به صورت میمون‏ها و خوک‏ها مسخ مى‏شدند.

 


35. پیامبر خدا(ص) مرا در جنگ بدر فرستاد و فرمود: مشتى از ریگ هایى که در یک جا جمع شده بیاور، من مشتى از آنها را برداشتم و بوییدم. ناگاه متوجه شدم که از آنها بوى مُشک بلند است، من آن ریگ‏ها را آورده و به حضرتش دادم، آن حضرت آنها را به صورت مشرکان پرتاب کرد، از آن ریگ‏ها چهار عدد از فردوس، یک عدد از مشرق، و یک عدد از مغرب و یک عدد از زیر عرش بود، همراه هر ریگى صد هزار فرشته بود که یاور ما بودند، خداوند با این فضیلت کسى را ـ نه پیش از من و نه پس از من ـ گرامى نداشته است.

 


36. پیامبر خدا(ص) به من ‏فرمود: «واى بر کشنده تو! که او از قوم ثمود و از پى‏کننده شتر بدبخت‏تر است. و به راستى که عرش خداى رحمان به جهت کشته شدن تو خواهد لرزید، پس اى على! مژده باد که تو در گروه صدّیقان، شهیدان و شایستگان هستى.

 


37. به راستى که خداوند متعال از میان اصحاب حضرت محمّد(ص) مرا ویژه علم ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و خاص و عام نموده است. و این از مواردى است که خداوند به جهت آن نسبت به من و پیامبرش منّت نهاده و پیامبر(ص) به من فرمود: اى على! خداوند متعال به من دستور داد که تو را به خودم نزدیک گردانم و دور ننمایم و به تو بیاموزم و با تو جفا نکنم، بر من شایسته و لازم است که از پروردگارم اطاعت کنم و بر تو شایسته و لازم است که آنچه مى‏آموزم یاد گیرى.
38. پیامبر خدا(ص) مرا به مأموریتى فرستاد و به من دعاهایى خواند و مرا از آنچه از حضرتش رخ خواهد داد آگاه ساخت. یکى از اصحابش از این امر اندوهناک شد و گفت: اگر محمّد مى‏توانست که پسر عمویش را پیامبر قرار دهد، این کار را انجام مى‏داد. پس خداوند متعال مرا به آگاهى از این جریان به وسیله زبان پیامبرش شرافت بخشید.

 


39. پیامبر خدا(ص) ‏فرمود: «دروغ مى‏گوید کسى که مى‏پندارد مرا دوست مى‏دارد با این که على را دشمن مى‏دارد، مِهر من و مِهر او جز در دل مؤمن جمع نمى‏شود. اى على! به راستى که خداوند بزرگ مِهر من و مِهر تو را در دل نخستین گروهى که به سوى بهشت پیشى مى‏گیرند، قرار داده است. و دشمنى من و دشمنى تو را در دل اولین گروهى از گمراهان از امّت من که به سوى آتش پیشى مى‏ گیرند، قرار داده است.

 


40. پیامبر خدا(ص) در یکى از جنگ‏ها مرا بر سر چاهى فرستاد، به ناگاه متوجه شدم که در آن چاه آب نیست، بازگشته و جریان را به حضرتش باز گفتم. حضرت به من فرمود: آیا در آن چاه گِل بود؟ عرض کردم: آرى، فرمود: از آن گِل براى من بیاور. من برگشته و مقدارى از گِل آن آوردم، حضرتش سخنى در آن گفت. آنگاه فرمود: این گِل را در میان چاه بینداز، من گِل را در چاه انداختم ناگاه آبى جوشید تا این که پیرامون چاه پر شد. برگشتم و قضیه را بازگفتم. حضرت به من فرمود: اى على موفق باشى که جوشش آب به برکت تو بود. این مَنقَت ویژه ای است که از میان اصحاب پیامبر(ص) من بدان افتخار یافتم.

 


41. پیامبر خدا(ص) ‏فرمود: «اى على! مژده باد تو را که هم اینک جبرئیل نزد من آمد و به من گفت: اى محمّد! همانا خداوند متعال به اصحاب تو نگریست. پس پسر عمو و همسر دخترت فاطمه(س) را بهترین اصحاب یافت و او را وصىّ و جانشین تو و آن که پیام تو را مى‏رساند قرار داد.

 


42. پیامبر خدا(ص) ‏فرمود: «اى على! مژده باد تو را که خانه تو در بهشت رو به روى خانه من است و تو به همراه من در آسایشگاه والا در اَعلا عِلّیین‏ در والاترین مقامات خواهى بود.» عرض کردم: اى پیامبر خدا! والاترین مقامات چیست؟ فرمود: اى على! گنبدى از درّ سفید که هفتاد هزار در دارد که جایگاه من و توست.
43. پیامبر خدا(ص) فرمود: «به راستى که خداوند متعال مِهر مرا همچنین مِهر تو را ـ اى على! ـ در دلهاى مؤمنان جاى داد و کینه من و تو را در دلهاى منافقان جاى داد. پس جز مؤمن پارسا تو را دوست نمى‏دارد و جز منافق کفرورز تو را دشمن نمى‏دارد.»
44. پیامبر خدا(ص) فرمود: «هرگز از عرب جز زنازاده و از عَجَم جز بدبخت و از زنان جز زنى که خراب است، با تو دشمنى نمى‏ ورزد.»

 


45. روزى پیامبر خدا (ص) مرا نزد خودش فرا خواند، من چشم درد داشتم، حضرتش آب دهان مبارکش را به چشم من انداخت و فرمود: «خداوندا! گرمیش را سرد و سردیش را گرم کن.» سوگند به خدا! تاکنون دیگر چشمم درد نکرد.

 


46. پیامبر خدا (ص) به فرمان خدا به اصحاب و عموهایش دستور داد در خانه‏هایشان را که به طرف مسجد باز مى‏شد ببندند ولى در خانه مرا باز گذاشت. پس براى هیچ کسى مَنقبتى همچون منقبت من نیست.

 


47. پیامبر خدا (ص) در ضمن وصیتش به من دستور داد تا بدهى‏هایش را پرداخته و به پیمانهایش وفا کنم. عرض کردم: اى پیامبر خدا! شما مى‏دانید که من دارایى ندارم. فرمود: خداوند تو را یارى خواهد کرد. پس من هر کدام از بدهى‏ها و وعده‏هاى آن حضرت را که خواستم انجام دهم خداوند آن را براى من آسان کرد تا این که همه بدهى‏هایش را پرداختم و به پیمانهایش وفا کردم، آنها را شمارش نمودم به هشتاد هزار مورد رسید و بقیه آنها را که باقى مانده بود به فرزندم حسن (ص) وصیّت کردم که اَدا کند.

 


48. روزى پیامبر خدا(ص) به خانه من آمد، این در حالى بود که سه روز بود که چیزى نخورده بودیم. فرمود: اى على! آیا چیزى دارى؟ عرض کردم: سوگند به خدایى که تو را با کرامت، گرامى داشته و به رسالت برگزیده سه روز است که خودم، همسرم و فرزندانم چیزى نخورده‏ایم. پیامبر خدا(ص) فرمود: اى فاطمه! برو داخل اتاق بنگر که چیزى هست؟ عرض کرد: هم اکنون بیرون آمدم و چیزى نبود عرض کردم: اى پیامبر خدا! من وارد اتاق شوم؟ فرمود: برو به نام خدا! من وارد اتاق شدم ناگاه دیدم طبقى از خرماى تازه نهاده شده و کاسه‏اى تِلید کنار آن است. من آنها را محضر پیامبر خدا (ص) آوردم. فرمود: اى على! آیا آن که این خوراک را آورد دیدى؟ عرض کردم: آرى. فرمود: او را براى من توصیف کن. عرض کردم: رنگ‏هایى که از او به نظرم رسید، رنگى میان سرخ، سبز و زرد بود. فرمود: اینها رنگ‏هاى بال جبرئیل است. به درّ و یاقوت آزین شده است. پس از تِلید خوردیم تا این که سیر شدیم، ولى در آن جز خطوط دستان و انگشتانمان چیزى دیگر ندیدیم، پس خداوند مرا از میان اصحابش بدین ویژگى اختصاص داد.

 


49. پیامبر(ص) تنها مرا مخصوص به وصیّت نمود، پس هر که به من مهر ورزد او خوشبخت است و در گروه پیامبران محشور مى‏ شود.
50. پیامبر خدا (ص) اعلام برائت را با ابو بکر فرستاد، هنگامى که رفت، جبرئیل آمد و گفت: اى محمّد! این پیغام را از جانب تو ابلاغ نمى‏کند جز خودت یا شخصى که از خودت باشد. پیامبر(ص) مرا با شتر عَضباى خویش به دنبال او فرستاد، من در ذِى الحُلَیفه به او پیوسته و پیام را از او گرفتم، و خداوند این مأموریت را به من اختصاص داد.

 


51. در روز غدیر خم پیامبر خدا(ص) در میان همه مردم مرا پیشواى آنان کرد و فرمود: «هر کس من مولاى او هستم على مولاى اوست. پس دور و نابود باد گروه ستمگران.»

 


52. پیامبر خدا (ص) فرمود: «اى على! آیا مى‏خواهى کلماتى را که جبرئیل به من آموخته به تو یاد دهم؟ عرض کردم: آرى. فرمود: بگو: اى روزى دهنده فقیران و اى رحم‏کننده مسکینان و اى شنواتر از شنوندگان و اى بیناتر از بینندگان و اى مهربان‏ترین مهربانان به من رحم کرده و روزیم ده.»

 


53. به راستى که خداوند هرگز دنیا را از بین نخواهد برد تا این که قائمى از خاندان ما قیام کند، او دشمنان ما را مى‏کشد و از آنان جزیه نمى‏پذیرد و صلیب‏ها و بت‏ها را مى‏شکند و نبردهاى جهانى را به پایان مى‏رساند و مردم را براى گرفتن مال فرا مى‏خواند و به صورت برابر تقسیم کرده و در میان رعیّت به عدالت و دادگرى رفتار مى‏کند.

 


54. من از پیامبر خدا (ص)مى‏شنیدم که مى‏فرمود: اى على! به زودى بنى امیّه تو را لعنت خواهند کرد و در عوض یک لعنت، فرشته هزار لعن بر آنان لعن مى‏فرستد، پس آنگاه که قائم(عج) قیام کند چهل سال بر آنان لعن کند.

 


55. پیامبر خدا (ص) به من فرمود: «به زودى گروه‏هایى از امّت من در مورد تو آزمایش خواهند شد، آنان مى‏گویند: پیامبر خدا (ص) چیزى از خود به جاى نگذاشته، پس براى چه على را جانشین خود کرده است؟ آیا کتاب پروردگارم پس از خداوند متعال برترین چیزها نیست؟ سوگند به خدایى که مرا به حق به پیامبرى برانگیخت! اگر تو قرآن را با آن محکمى جمع آورى نکنى هرگز جمع نخواهد شد.» پس خداوند در میان اصحاب مرا بدین ویژگى، مخصوص گردانید.

 


56. خداوند مرا به چیزى اختصاص داد که اولیا و اهل طاعتش را بدان اختصاص داده و مرا وارث محمّد(ص) قرار داد، حضرت به سمت مدینه اشاره کرد و فرمود: پس هر که مى‏خواهد بدش آید، بدش آید و آن که مى‏خواهد خوشحال شود خوشحال گردد.
57. پیامبر خدا(ص) در یکى از جنگ‏ها با بى‏آبى‏ مواجه شد؛ لذا به من فرمود: اى على! برخیز و به کنار این سنگ برو و بگو: من فرستاده پیامبر خدا (ص) هستم به من آب بده. سوگند به خدایى که او را به پیامبرى برانگیخت من بى‏تردید رسالت پیامبر(ص) را رساندم، در این هنگام همانند پستان گاو پیدا شد و از هر پستانى آب روان گردید. وقتى چنین دیدم با سرعت خود را به حضور پیامبر رساندم و قضیه را گزارش دادم. فرمود: اى على! برو و از آن آب بیاور، مردم دیگر نیز آمدند و مشک‏ها و ظرف‏هایشان را پر کرده و چهار پایانشان را سیراب کرده و خود نوشیدند و وضو گرفتند. پس خداوند از میان اصحابش من را بدین ویژگى اختصاص داد.
58. در یکى از جنگ‏ها آب تمام شده و پیامبر خدا(ص) به من فرمود: اى على! کاسه‏اى به من بیاور، من کاسه‏اى آورده و به حضرتش دادم. آن حضرت دست راست خود را با دست من در میان کاسه گذاشت و فرمود: بجوش! آنگاه آبى از میان انگشتان ما جوشید.
59. پیامبر خدا(ص) مرا به خیبر فرستاد، وقتى به خیبر رسیدم دیدم درش بسته است. من سخت آن را تکان دادم و از جایش کنده و چهل گام به دور انداختم. آنگاه وارد دژ خیبر شدم، مرحب براى مبارزه پا پیش گذاشته و به من حمله‏اى کرد، من نیز به او حمله کرده و زمینى را از خونش سیراب کردم. این در حالى بود که پیامبر خدا 9دو نفر از اصحاب خود را از پیش بدین مأموریت فرستاده بود و آنها شکست خورده و بازگشته بودند.
60. تنها من بودم که عمرو بن عبد ودّ را ـ که با هزار مرد جنگى برابر بود ـ کشتم.

 


61. پیامبر خدا(ص) ‏فرمود: «اى على! مثل تو در میان امّت من مثل سوره توحید است، هر که تو را از دل دوست داشته باشد همانند کسى است که یک سوّم قرآن را خوانده، و هر که تو را از دل دوست داشته و با زبانش یارى کند گویى دو سوّم قرآن را خوانده، و هر که تو را از دل دوست داشته و با زبانش یارى کرده و با دست به تو کمک کند گویى همه قرآن را خوانده است.

 


62. من در همه جا و در همه جنگ‏ها به همراه پیامبر خدا(ص) بودم و پرچم آن حضرت در دست من بود. (تنها در جنگ تبوک شرکت نکردم که آن هم به دستور پیامبر بود برای محافظت مدینه از توطئه منافقان)

 

63. من هرگز از میدان نبرد فرار نکردم و کسى با من به مبارزه برنخاست؛ مگر این که زمین را از خونش سیراب نمودم.
64. روزى مرغ بریانى از بهشت براى پیامبر خدا(ص) آورده شد، آن حضرت از خداى بزرگ خواست که محبوب‏ترین آفریده خود در پیشگاه او را خدمت حضرتش بیاورد. پس خداوند به من توفیق داد تا در محضرش حاضر گشته و به همراه آن حضرت از آن مرغ بریان خوردم.
65. روزى من در مسجد نماز مى‏خواندم که گدایى وارد شد و چیزى خواست و من در حال رکوع بودم، انگشتر خود را از انگشتم بیرون آورده و به او دادم. خداوند متعال در مورد من این آیه را فرستاد که: « إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ » ولىّ و سرپرست شما تنها خدا، پیامبرش و کسانى هستند که ایمان آورده، همان کسانى که نماز را برپا داشته و در حال رکوع زکات مى‏پردازند.

 


66. به راستى که خداوند متعال دو مرتبه آفتاب را براى من بازگردانید که جز من براى کسى از امّت حضرت محمّد باز نگرداند.

 


67. پیامبر خدا (ص) دستور داد که در دوران زندگى و پس از مرگش مرا به

 

عنوان امیر مؤمنان بخوانند و هیچ کس ـ جز من ـ بدین نام خوانده نشد.
68. پیامبر خدا(ص) فرمود: «اى على! آنگاه که روز قیامت شود منادى از میان عرش ندا در دهد که: سرور پیامبران کجاست؟ پس من برخیزم. آنگاه فریاد مى‏زند: سَرور اوصیا کجاست؟ پس تو برمى‏خیزى. آنگاه رضوان کلیدهاى بهشت را و مالک کلیدهاى دوزخ را آورده مى‏گویند: خداوند متعال به ما دستور فرمود که این کلیدها را به تو بدهیم و به تو عرض کنیم که شما نیز آنها را به على بن ابى طالب (ع) بدهید. پس تو ـ اى على ـ قسمت‏ کننده بهشت و دوزخ هستى.

 


69. پیامبر خدا (ص) مى‏فرمود: « ای علی! اگر تو نبودى منافقان از مؤمنان باز شناخته نمى‏شدند.»

 


70. روزى پیامبر خدا (ص)  عباى قطوانى خود را به روى ما کشید، پس خداوند در مورد ما این آیه را فرو فرستاد که: « إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً » خداوند مى‏خواهد پلیدى را فقط از شما خاندان بزداید و شما را کاملاً پاک و پاکیزه گرداند. جبرئیل عرض کرد: اى محمّد! من نیز از شما هستم، پس ششمین نفر ما جبرئیل است.

منبع : ابن بابویه، محمد بن على، الخصال ؛ ج‏2 ؛ ص572



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : برچسب:امیرالمومنین (ع), | 15:7 | نویسنده : منتظر ظهور ولیعصر |